جامع التواریخ
جامِعُ التَّواریخ، کتابی مشهور، تألیف خواجه رشیدالدین فضلالله طبیب همدانی. این کتاب از مهمترین منابع تاریخ ایران و جهان به زبان فارسی است که خاصه بخش مربوط به دورۀ مغولان آن از اهمیت و ارزشی یگانه برخوردار است؛ چنانکه برخی از دانشمندان آن را «تاریخ کبیر» و اثری «عدیم النظیر»، «یکی از اعاظم کتب تاریخی» (نک : قزوینی، 2/ «د»؛ مینوی، «ترجمۀ علوم...»، 5)، «دائرة المعارف بزرگ تاریخی که هیچ یک از ملتهای آسیایی و اروپایی نظیر آن را در قرون وسطى نداشتهاند» (بارتولد، 46)، یا آن را اثری خواندهاند که نویسندۀ آن به عنوان «نخستین تاریخنویس جهانی»، تاریخ و فرهنگ دولتهای بزرگ و گوناگون قارههای آسیا و اروپا را با بیطرفی عالمانه نخستین بار وصف کرده است (یان، جم ).
همانگونه که اعراب به ضبط و حفظ انساب بسیار اهمیت میدادند، مغولان کوچرو نیز سخت پایبند حفظ نسبنامۀ قبیلهای خویش بودند (نک : رشیدالدین، 1/ 223، 244؛ ولادیمیرتسف، 75). این امر نزد مغولان از نظر دیگری هم اهمیت داشت، زیرا در فرهنگ آنان ازدواج همنسبان، همخونان و یا به قول خود آنان هم استخوانان با یکدیگر ممنوع بود و میبایست از اقوام غیر هم استخوان همسر بگزینند (رشیدالدین، 1/ 86، 99، 114، 191؛ ولادیمیرتسف، همانجا). آنان تا زمانی که خط نداشتند و نگارش نمیدانستند، نسبنامۀ قبیلهها را به خاطر میسپردند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میساختند. چون چنگیزخان (چینگگیزخان) به کشورگشایی پرداخت، مغولان با قومها و ملتهای متمدنتر آشنا شدند و از اویغوران خط و نوشتن آموختند، آنگاه نسبنامهها را نویساندند و در خزانۀ شاهی نهادند (جوینی، 2/ 17؛ رشیدالدین، 1/ 227).
دلبستگی مغولانۀ ایلخانان ایران به نسبنامه، به منابع تاریخی نیز راه یافت. تا جایی که منابع یاری میکنند، میدانیم که هیچیک از ایلخانان ایران (اگرچه پسینیان آنان مسلمان شده بودند) عربی نمیدانستند، اما زبان فارسی را کم و بیش به ضرورت آموخته بودند. به همین سبب، و با آنکه در ایران پیش از حملۀ مغول آثار دینی و علمی و تاریخی بیشتر به زبان عربی ــ که زبان علمـی همۀ اقوام مسلمان به شمـار میرفت ــ نوشته میشد، با استیلای مغولان و در عصر ایلخانان فارسینویسی و تاریخ نویسی به زبان فارسی نضج گرفت (قزوینی، 2/ «د»، «ه ») و کتابهای بسیار به ویژه در زمینۀ تاریخ به زبان فارسی تألیف گردید.
دو سال پس از فتح بغداد، یعنی در 658 ق (همو، 2/ «د»)، عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای را تألیف کرد. پس از او خواجه رشیدالدین جامع التواریخ را نوشت و آنگاه نویسندگان و مورخان دیگر انبوهی آثار مکتوب تاریخی پدید آوردند.
خواجه رشیدالله فضلالله که در عهد هلاگو همراه خانواده از قلعۀ الموت فرود آمده بود، خدمت خویش را در دربار ایلخانان از عهد اباقاخان آغاز کرد و در روزگار غازان خان مقامی والا یافت که تا مرگ محمد خدابنده اولجایتو پایید (IA, IX/ 705-706). غازانخان که به روایت رشیدالدین به تاریخ دلبستگی فراوان داشت و پس از پولاد چینگسانگ از همۀ مغولان عصر مؤلف، تاریخ قبایل مغول و نیاکان چنگیزخان را بهتر و بیشتر میدانست (رشیدالدین، 2/ 1338)، او را مأمور نوشتن تاریخ قبایل مغول و نیاکان چنگیزخان، تاریخ زندگی و کارهای او و جانشینانش تا روزگار خویش ساخت، و به فرمان غازان نوشتهها و یادداشتهای «نامدوّن» و «نامرتب» که در باب تاریخ و نسبنامۀ مغولان در خزانۀ شاهی نگهداری میشد (همو، 1/ 34-35) و از آنها به عنوان التان دفتر (دبتر) (همو، 1/ 186، 227) (= دفتر زرین) یاد شده است، در اختیار رشیدالدین قرار گرفت. خواجه رشیدالدین بخش نخست جلد اول جامع التواریخ یعنی تاریخ مبارک غازانی را که تاریخ قبیلههای ترک و مغول و اسطورهها و تاریخ نیاکان چنگیز و تاریخ دوران کودکی و جوانی و برخاستن او ست، با استفاده از آن نوشتهها و با سود جستـن از دانستههای خود غازانخـان و پولاد چینگسانگ ــ که از سوی تیمور قاآن نوادۀ قوبیلای قاآن به سفارت آمده و در ایران ماندگار شده بود ــ و دیگر امیران مغول تألیف کرد (همو، 1/ 35). سپس از آغاز حملۀ مغول به ایران تا فتح بغداد را بیشتر از جهانگشای جوینی و فتحنامۀ منسوب به خواجه نصیرالدین طوسی برگرفت. از آن پس تا روزگار غازان را که خود شاهد رویدادها بود، از یاد خویش و ناگزیر یاد دیگر دولتمردان و امیران ایرانی و ترک و مغول، و شاید سفیران شرق و غرب فراهم ساخت؛ اما به قول او هنوز «سواد» به تمامی به «بیاض» نرفته بود که در 703ق غازانخان درگذشت و مؤلف پس از مرگ او نقل به «بیاض» را تکمیل کرد و به سلطان محمد اولجایتو، برادر و جانشین غازانخان، تقدیم داشت. اولجایتو نیز که مانند برادرش بر اسطورهها و تاریخ مغولان آگاهی داشت، به ملاحظه و بررسی کتاب پرداخت و جایهایی از آن را اصلاح کرد و دستور داد تا خواجه دنبالۀ تاریخ را تا به روزگار او بنویسد و 3 بخش نیز بر آن بیفزاید: 1. تاریخ جهان از آغاز خلقت تا ظهور چنگیزخان؛ 2. تاریخ اقوام و ملل؛ 3. جغرافیای جهان یا صور الاقالیم و مسالکالممالک (نک : همو، 1/ 1-2، 8- 9).
مؤلف ضمن آنکه از تکمیل و اصلاح جلد اول غافل نبود و چند جای آن را در عصر اولجایتو ترمیم کرد، این بخشها را نیز نوشت که به ایلخان عرضه داشت و از وی اکرام و اعزاز و انعام فراوان یافت (همو، 1/ 772-773؛ ابوالقاسم، 54، 196، 240).
جلد نخست کتاب که با تاریخ قبایل ترک و مغول آغاز شده است، اسطورههایی از آن دو قوم را دربر دارد. تنها منبعی که از نظر کیفیت و حفظ اسطورهها با این بخش از جامع التواریخ همطراز، و شاید به جهاتی از آن برتر است، کتابِ مونغولون نه اوچا ـ توپچاآن یا «تاریخ سرّی مغول» است که متن اصلی آن به خط مغولی بازنمانده، اما متن چینی آن به نام یوآن ـ چااو ـ بیشی = تاریخ خاندان یوآن (در زبان چینی خانوادۀ قوبیلای بدین نام خوانده میشد) باقی مانده است که متن مغولی را در حاشیه با آوانگاری چینی دربر دارد (کلاوز، 9-65). مثلاً بر حسب «تاریخ سرّی»، نخستین نیای چنگیزخان یک گرگ خاکستری (بورته چینو) است که با گوزن زیبا (قوا مارال) از جایی دور و ناشناخته به سرزمین مغولان آمدند (لیژه، 22). اما مؤلف جامعالتواریخ مانند مؤلفان بودایی مغول (نک : «تاریخ سری...»، 85)، در این موضع به اسطورهزدایی برخاسته، و چنین وانموده است که گویا بورته چینو و قوا مارال نام یک مرد و یک زن بوده است. اما همین بخش جامعالتواریخ چند برابر «تاریخ سری» است و آگاهی بسیار بیشتری به دست میدهد. رشیدالدین البته برخی از اسطورهها را همانند «تاریخ سری»، محفوظ داشته، و اسطورهوار نقل کرده است، مانند داستان آلان قوا، زنی که از نور آبستن شد؛ داستان یکه نیدون (= درشت چشم)، یعنی مردی که یک چشم بر میان پیشانی داشت (نک : 1/ 218، 219، 222) و اسطورۀ اغوزخان که کهنترین اسطورۀ قوم ترک است، نخستینبار در جامع التواریخ آمده، و تاکنون در هیچ منبع کهنتر از آن دیده نشده است (همو، 1/ 47، نیز نسخۀ خطی، 391).
آنچه در این بخش از جامع التواریخ دربارۀ دو قبیلۀ مسیحی ترک کرایت و نایمان آمده، و میدانیم که مسیحیان غربی اطلاعاتی مبهم و اسطورهوار از آنان و اونگخان کرایت یا پدرش داشتند؛ و آنچه دربارۀ قبیلۀ ثروتمند تاتار، در همسایگی مغولان و چینیان آمده، یگانه منبع مهم است (رشیدالدین، 1/ 76، 112، 124؛ ابن عبری، 476).
اگرچه مؤلف ماجرای حملۀ مغول به ایران تا گشودن بغداد را تقریباً به تمامی از جهانگشای جوینی و پیوستهای آن برگرفته است، اما در آنچه مربوط به دنبالۀ این حوادث، یعنی تا مرگ غازانخان است، جامعالتواریخ مهمتر از دو منبع نخستین به شمار میرود (و منبع مستقل و هم عصر دیگر، تاریخ وصاف است با نثری مغلق و متکلف و پر از استعارات و تمثیلات فارسی و عربی که چندان مفید فایده نیست). مؤلفان متأخر چون حمدالله مستوفی، بناکتی، ابوالقاسم کاشانی و شاید جعفری مؤلف تاریخ چاپ نشدۀ معروف به کبیر و حافظ ابرو و خواندمیر و میرخواند همگی تاریخ مغولان و شاید تاریخ عالم را از جامع التواریخ برگرفتهاند. حتى وصاف نیز که احوال چنگیزخان را بر پایان کتاب خویش افزوده، در این بخش از جامع التواریخ سود جسته است (نک : ص 558).
خواجه رشیدالدین در آغاز کتاب دوم تاریخ عصر اولجایتو را نیز به راستی تألیف کرده بود و زکی ولیدی طوغان، دانشمند باشغرد تبار ترک، نسخۀ حاوی آن بخش را در کتابخانۀ آستان قدس رضوی مشاهده کرده بود (بارتولد، 47، حاشیۀ 4)، اما دریغ که آن نسخه بعدها مفقود گردید. مؤلف در این جلد بخشی را که «تاریخ العالم» خوانده شده است، مانند بیشتر تاریخنویسان مسلمان چون طبری، ابن اثیر و جز آنها از بدو خلقت و حضرت آدم آغاز کرده، سپس به انبیای بنی اسراییل و ظهور حضرت موسى و حضرت عیسى(ع) پرداخته، و هم عرض آن در جای جای کتاب تاریخ اسطورهای و واقعی ایران را تا پایان روزگار ساسانیان بر آن افزوده است؛ سپس به پیشینۀ قبایل عرب و زندگانی پیش از رسالت و ظهور پیامبر اکرم(ص) پرداخته، و پس از بیان رویدادهای عصر خلفای راشدین، تاریخ خلافت بنی امیه و سپس بنی عباس را تا پایان کار آنان در 656 ق آورده است. پس از آن تاریخ خاندانهایی که در عصر خلفای عباسی بر بخشهایی از ایران فرمانروایی داشتند، چون بوییان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان را تألیف کرده است. بخش دوم از جلد دوم، تاریخ ملل و اقوام خوانده شده است که تاریخ چین، یهود، اغوزان و ترکان پاپان و فرنگان و اسماعیلیان را دربر دارد. اگرچه در بخش اول جلد دوم کتاب، مطلب چندان تازهای نیست و بیشتر محتویات آن در نوشتههای تاریخنویسان پیش و پس از او تکرار شده است، اما بخش دوم آن بیشتر یگانه و نخستین منبع در آن ابواب به شمار میرود که بیطرفی و عدم تعصب نویسنده هم بر اهمیت آن افزوده است؛ چه، وی تاریخ این ملتها، قومها و مذاهب را بیشتر از منابع و نوشتههای خود آنان برگرفته، و حتى هنگام تألیف از عالمان آن اقوام که با او معاصر بودهاند، نیز سود جسته، و یا آنان را به ترجمۀ کتاب برگمارده است (روشن، 1/ 61؛ مرتضوی، 446، 449).
بخش سوم جلد دوم جامع التواریخ، «صور الاقالیم» و «مسالک الممالک» نام داشته، و دربارۀ جغرافیا بوده است (مینوی، نقد حال، 395). اگرچه تألیف و تکمیل آن محرز است، زیرا به گزارش خود او حتى برای تحریر وترسیم نقشههای آن کاغذهایی در اندازۀ خاص ساخته شده بود، متأسفانه مفقود گردیده، و تاکنون نسخهای از آن به دست نیامده است؛ اما گمان میرود حمدالله مستوفی قزوینی و سپس حافظ ابرو و مؤلفان بعدی در آثار جغرافیایی خویش از آن سود برده باشند.
جامع التواریخ برخلاف جهانگشای جوینی که نثری دبیرانه و فخیم دارد و تاریخ وصاف که بسیار مغلق و پر از حشو و زواید است، به زبانی ساده و پیراسته نوشته شده است. اگرچه تأثیر برخی منابع کتاب مانند جهانگشای جوینی و سلجوقنامۀ ظهیرالدین نیشابوری بر آن آشکار است، اما به ویژه بخشهایی از آن توسط ترکان اویغوری از مغولی به فارسی ترجمه شده که به زبان محاورۀ زمان مؤلف نزدیک است (مثلاً 1/ 90-93، 116-117، 122، جم ).
مؤلف که در دربار مغولان مشاغل مهم و عمده داشت و به فرمان ایلخان دست به نگارش برده بود، بیگمان آزادی بیان منهاج سراج مؤلف طبقات ناصری را نداشت و ناگزیر، ایلخانان و پدران و نیاکانشان، به ویژه چنگیزخان را بارها ستوده است. اما در عین حال گزارش کشتارها و ویرانگریها و تاراج و غارتهای آنان را با گستردگی تمام، با تأکید بر تأسف و دریغ خویش بیان داشته، و نظر ناقدانۀ خود را در باب قتل ناجوانمردانه و نابحق وزیران و کارگزاران ایرانی چون خواجه شمسالدین جوینی، خواجه بهاءالدین جوینی و حتى امیران مغول، چون امیر نوروز پنهان نکرده، و آنان را شهید خوانده، و در بیشتر موارد دسیسهچینیها و بهانه جوییها و زمینهسازیهای مزورانه بر ضد آن کشته شدگان و نسبت خلافکاریهای ساختگی و دروغین عنوان شده برای کشتن آنان را بیان و تقبیح کرده است (2/ 1274- 1281).
جامع التواریخ نیز مانند دیگر تاریخهای تألیف شده در سدههای میانه، بیشتر گزارش شاهان و فرمانروایان است، اما در عین حال آگاهیهای ارزشمندی دربارۀ حیات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ایران و مغولستان و آسیای میانه میتوان در آن یافت.
در باب میزان نقش خواجه رشیدالدین در تألیف جامع التواریخ بحثی دراز دامن و دیرپا میان محققان وجود داشته و دارد. آنچه مسلم است وی همۀ مواد کتاب را به تنهایی گرد نیاورده است و در این راه کسانی، بلکه کسان بسیاری با وی همکاری داشتهاند. شمسالدین کاشانی در مقدمۀ تاریخ مغول منظوم خویش این همکاران را «دوبار سی» یعنی 60 تن قلمداد کرده است (مرتضوی، 405- 408، 441) که نام هیچیک از آن همکاران در متن کتاب و دیگر منابع قید نشده است، اما به هرحال تلفیق و تألیف مواد گردآوری شده برعهدۀ خود او بوده است. گمان میرود ابوالقاسم کاشانی که پس از قتل خواجه میدان را خالی یافته، و جامع التواریخ را تألیف خویش قلمداد و تمام «تاریخ العالم» آن را با اندک تغییری به نام خویش رونویسی کرده است (نک : ص 2، 54)، یکی از 60 تن از همکاران خواجه رشیدالدین بوده است.
اگرچه احمد زکی ولیدی طوغان بر آن است که ترجمۀ عربی جامع التواریخ به روزگار مؤلف انجام یافته بوده، اما تنها بخشهایی از ترجمۀ همعصر جلد دوم کتاب به زبان عربی برجای مانده، و از باقی ترجمۀ عربی و ترجمههای ترکی و مغولی آن تاکنون نشانی به دست نیامده است. نسخههای دستنویس جامع التواریخ در کتابخانههای مهم جهان در ترکیه، ایران، انگلستان و هلند و... نگهداری میشود (روشن، 1/ 67). بخشهایی از جامع التواریخ از روزگار تألیف تا امروز به زبانهای مختلف از جمله عربی، ترکی، انگلیسی، روسی، فرانسوی و آلمانی ترجمه شده، و برخی از آن ترجمهها به صورت نسخۀ خطی بازمانده و انتشار نیافته است. ترجمههایی که هنوز منتشر نشده، اینها ست: ترجمۀ ترکی شرقی (چغتایی) محمدعلی فرزند درویشعلی در 916-936ق که به ظاهر «تاریخ اولجایتو» و «صورة الاقالیم» را نیز دربر دارد و در کتابخانۀ تاشکند نگهداری میشود؛ ترجمۀ دیگری از آن به زبان ترکی شرقی و شاید به زبان ترکمنی توسط سالور بابا که در 963ق برای فرمانروای ازبک خوارزم پدید آمده است و اینک در کتابخانۀ دانشکدۀ زبان و ادبیات عشقآباد نگهداری میشود؛ و ترجمۀ انگلیسی ه .گ. راورتی.
اهم ترجمههای انتشار یافته اینها ست:
ترجمۀ روسیِ بِرِزین در سالهای 1861- 1888م در پترزبورگ؛ ترجمۀ روسی ختاگورُف در 1952م در مسکو و لنینگراد؛ ترجمۀ روسی ا.ک. ارندس در 1957م در باکو؛ و ترجمۀ روسی ورخاوسکی در 1960م در مسکو و لنینگراد.
ترجمۀ فرانسوی م. کاترمر همراه با متن فارسی که در 1836م در پاریس به چاپ رسید و بعدها به دفعات انتشار یافت (همو، 1/ 64؛ استوری، 2/ 469-470؛ بویل، 336, 338). ترجمۀ انگلیسی ا.ج. بویل نیز در 1971م در لندن و نیویورک منتشر شد.
جامع التواریخ اگرچه در عصر قاجار، با سرآغاز رواج صنعت چاپ و نشر در ایران انتشار نیافت، ولی مورد توجه بود، زیرا نسخهای از آن که برای کتابخانۀ ناصرالدین شاه نویسانده شده بود و مهر او را بر فراز صفحۀ نخست دارد، اکنون در دست است و در کتابخانۀ ملی (شم 1606) نگهداری میشود.
دو چاپ منقح از جامع التواریخ در هندوستان، یکی در 1836م مقارن با نشر قسمتی از جامع توسط کاترمر در فرانسه در 412 صفحه، و دیگری در 1874م در 295 صفحه، شناخته شده است که هر دو در مؤسسۀ نولکشور لکهنو به چاپ سنگی رسیده است (شعبانی، 24).
اروپاییان در دو سدۀ اخیر بیشترین نقش را در شناساندن و نشر متن فارسی جامع التواریخ داشتهاند. نخستینبار در اروپا محقق فرانسوی کاترمر بخش تاریخ هلاگو از جامع التواریخ را با ترجمۀ فرانسه و مقدمهای مبسوط و مفید در 1836م در پاریس منتشر کرد. متن مصحَّح او را جلالالدین طهرانی در 1313ش در تهران منتشر ساخت؛ سپس ا. ن. بِرِزین، شرق شناس روسی در 1858م بخش قومهای ترک و مغول، و در سالهای 1861 تا 1888م متن فارسی جامع التواریخ را از آغاز تا مرگ چنگیزخان، با حذف تاریخ کوتاه عمومی و همزمان نویسنده، در پترزبورگ منتشر کرد.
1. بلوشۀ فرانسوی در 1911م دنبالۀ کار برزین را از اوگتای قاآن تا تیمور قاآن با مقدمۀ مفصل در لیدن هلند منتشر ساخت. متن مصحح برزین در 1314ش توسط بهمن کریمی در تهران انتشار یافت.
کارل یان، خاورشناس چک در 1940م بخش غازانخان را در هارتفرد انگلستان، و بخش اباقاخان، سلطان احمد تگودار و گیخاتو را در 1941م در وین منتشر کرد. همین بخش در 1956م (یا 1957م) در لیدن هلند نیز منتشر گردید. امیرحسین جهانبگلو بخش غازان تصحیح کاترمر را با عنوان تاریخ اجتماعی مغول در 1336ش در اصفهان منتشر کرد.
کارل یان همچنین به چاپ و نشر عکسی بخشهای دیگری از جامع التواریخ همراه با ترجمۀ آلمانی (که در بخش ترجمههای جامع آنها را برشمردیم) دست یازید. محمد دبیرسیاقی هم تاریخ فرنگ را از روی نشر کارل یان در 1338ش در تهران منتشر کرد.
احمد آتش، پژوهشگر ایرانشناس ترک در 1957م بخش غزنویان، و در 1960م بخش سلجوقیان را در آنکارا منتشر کرد. آنگاه محمد دبیرسیاقی در 1338 بخش غزنویان تصحیح احمد آتش را در تهران به چاپ رساند. این دو بخش با حذف مقدمههای ترکی در 1362ش در تهران مجدداً منتشر شد.
پژوهندگان اتحاد جماهیر شوروی نیز به نشر متن فارسی جامع التواریخ همت گماشتند؛ چنانکه در 1957م بخش هلاگو تا پایان کتاب (دوران غازانخان) به سرپرستی عبدالکریم علی اوغلی علیزاده در باکو، و در 1965م بخش اول از جلد نخست جامع (تاریخ اقوام ترک و مغول) به کوشش آ.آ. روماسکویچ و آ.آ. ختاگورف و ع.ع. علیزاده در مسکو؛ و جلد دوم همین تصحیح در 1980م در مسکو منتشر گردید.
در ایران جز آنچه که یاد گردید، این بخشها نیز انتشار یافته است:
تاریخ اسماعیلیان (بخش دوم)، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1337ش؛ تاریخ اسماعیلیان (متن کامل و منقح)، به کوشش محمدتقی دانشپژوه و محمد مدرسی زنجانی، تهران، 1339ش؛ جامع التواریخ (متن کامل تاریخ مبارک غازانی) با کاستی و افزودنیهای فراوان به اهتمام بهمن کریمی، تهران، 1338ش؛ جامع التواریخ (متن کامل تاریخ غازانی) به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش (نک : روشن، 1/ 64-66).
مآخذ
ابوالقاسم کاشانی، تاریخ اولجایتو، به کوشی مهین همبلی، تهران، 1348ش؛ استوری، چ.آ.، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری، ترجمۀ روسی یو. ا. برگل، ترجمۀ یحیى آرینپور و دیگران، تحریر احمد منزوی، تهران، 1362ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، تهران، 1367ش؛ رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى موسوی، تهران، 1373ش؛ همو، همان، نسخۀ خطی کتابخانۀ ملی، شم 1606؛ روشن، محمد و مصطفى موسوی، مقدمه بر جامع التواریخ (نک : هم ، رشیدالدین)؛ شعبانی، رضا، مجلۀ معارف، تهران، 1371ش، دورۀ نهم، شم 2؛ قزوینی، محمد، مقدمه بر تاریخ جهانگشای (نک : هم ، جوینی)؛ مرتضوی، منوچهر، مسائل عصر ایلخانان، تبریز، 1358ش؛ مینوی، مجتبى، «ترجمۀ علوم چینی به فارسی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات، تهران، 1334ش؛ همو، نقد حال، تهران، 1358ش؛ وصاف، تاریخ، تهران، 1338ش؛ نیز: